مهدی صاحب الزمان
مهدی صاحب الزمان

هر چی آرزوی خوبه مال تو!
لیلة الرغائب ؛شب آرزوها ،شبی که هزاران ملائک بر زمین فرود می آیند تا تو هرآنچه می خواهی آرزو کنی و خداوند بی صبرانه منتظر شنیدن است تا اجابت کند آنچه تو می خواهی! لیلة الرغائب اولین شب جمعه ماه رجب است و در وصفش فضیلت های بسیاری را برشماردند.گویند...
شفاف :لیلة الرغائب ؛شب آرزوها ،شبی که هزاران ملائک بر زمین فرود می آیند تا تو هرآنچه می خواهی آرزو کنی و خداوند بی صبرانه منتظر شنیدن است تا اجابت کند آنچه تو می خواهی!

لیلة الرغائب اولین شب جمعه ماه رجب است و در وصفش فضیلت های بسیاری را برشماردند.گویند در این شب درهای رحمت الهی به سوی زمینیان گشوده شده است و عرشیان همه آماده اند تا در بزم دعا و نیایش زمینیان حضور یابند.

پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ماه رجب، ماه استغفار امت من است. پس در این ماه بسیار طلب آمرزش كنید كه خدا آمرزنده و مهربان است.

از ایشان همچنین نقل شده است که چون شب جمعه شد مابین نماز مغرب و عشاء دوازده ركعت نماز اقامه شود كه هر دو ركعت به یك سلام ختم می شود و در هر ركعت یك مرتبه سوره حمد، سه مرتبه سوره قدر، دوازده مرتبه سوره توحید خوانده شود. و چون دوازده ركعت به اتمام رسید، هفتاد بار ذكر" اللهم صل علی محمد النبی الامی و علی آله" گفته شود. پس از آن در سجده هفتاد بار ذكر "سبوحٌ قدوسٌ رب الملائكة والروح" گفته شود. پس از سر برداشتن از سجده، هفتاد بار ذكر "رب اغفر وارحم و تجاوز عما تعلم انك انت العلی الاعظم" گفته شود. دوباره به سجده رفته و هفتاد مرتبه ذكر "سبوح قدوس رب الملائكة والروح" گفته شود. در اینجا می توان حاجت خود را از خدای متعال درخواست نمود. ان شاء الله به استجابت می رسد.

پیامبر اكرم( صلی الله علیه و آله) در فضیلت این نماز می فرماید: كسی كه این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد. پس او به آن فرد می‌گوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد كه از هر شدت و سختی نجات یافتی.

میّت می‌پرسد تو كیستی؟ به خدا سوگند كه من صورتی زیباتر از تو ندیده‌ام و كلامی شیرین تر از كلام تو نشنیده‌ام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیده‌ام. آن زیباروی پاسخ می‌دهد: من ثواب آن نمازی هستم كه در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمده‌ام تا حق تو را ادا كنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افكند.

گویند آن گاه که قیامت بر پا شود منادی الهی فریاد می‌زند أین الرجبیون؟ کجایند آنان که ماه رجب را گرامی داشتند و از آن بهره‌ها بردند از آن انبوه جمعیت، گروهی برخیزند که نور جمالشان محشر را روشن کند بر سر آنان تاج‌های شاهی که مرصع به در و یاقوت است قرار دارد و در طرف راست هر نفر از آنان هزار فرشته و در سمت چپ نیز هزار فرشته به او کرامت و تعظیم الهی را تبریک گویند؛ از جانب الهی ندا آید:
بندگانم و کنیزانم به عزت و جلالم سوگند، شما را جایگاه و مقام گرامی و عطایای فراوان دهم و شما را در جایی جای دهم که از زیر آن نهرها جاری است و شما در آن جاوید خواهید بود زیرا شما داوطلبانه برای من در ماهی که من بزرگش داشتم روزه گرفتید پس خطاب به فرشتگان فرماید: فرشتگان من بندگان و کنیزان من را به بهشت داخل کنید در اینجا امام فرمودند این پاداش برای کسانی است که یک روز از اول یا وسط یا آخر ماه رجب را روزه بدارند.

پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز در بیان عظمت و اهمیت ماه رجب می‌فرمایند: خداوند متعال در آسمان هفتم فرشته‌ای به نام داعی قرار داده است هرگاه ماه رجب فرا رسد آن فرشته دعوت کننده هر شب تا به صبح گوید: خوشا به حال کسانی که به ذکر الهی مشغولند خوشا به حال کسانی که با میل و رغبت تمام رو به سوی درگاه خدا آرند و خداوند می‌فرماید: من همنشین کسی هستم که با من همنشین باشد و مطیع کسی هستم که فرمان مرا ببرد و آمرزنده‌ام کس را که از من طلب آمرزش کند این ماه رجب ماه من، بنده هم بنده من و رحمت هم از آن من است. هر کس مرا در این ماه بخواند پاسخ مثبت دهم و هر کس از من چیزی بخواهد به او عطا کنم و هر کس از من هدایت جوید هدایتش کنم و من این ماه را وسیله ارتباط بین خود و بندگانم قرار داده‌ام پس هر کس به آن چنگ زند به من می‌رسد.
 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 26 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط سید سجاد


-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------


امام هادى(عليه ‏السلام) از تبعيد تا شهادت

دوران امامت امام هادى(عليه‏السلام) بيش از 33 سال به طول انجاميد كه حدود سيزده سال آن را در مدينه سپرى كرد.

 

دراين مدت، گروه‏هاى بسيارى از شهرهاى شيعه نشين ايران، عراق و مصر براى بهره‏گيرى از محضر امام به سوى مدينه آمدند.1 امام در اين شهر چنان موقعيت و محبوبيتى بين مردم يافت كه دولتمردان عباسى، به شدت از اين وضع احساس خطر مى‏كردند. براى نمونه، بُرَيحه عباسى2 در نامه‏اى به متوكل نوشت: «اگر تسلط بر حرمين شريفين را مى‏خواهى، على‏بن محمد(عليه‏السلام) را از اين شهر بيرون كن؛ زيرا او مردم را به سوى خود فرا خوانده و عده بسيارى نيز دعوتش را پذيرفته‏اند... .»3
عباسيان كه هراس بسيارى از رهبرى شيعه و خطر حركت شيعيان برضد خود داشتند، به اين نتيجه رسيدند كه با دور كردن امام به عنوان قطب و محور تشيع از مدينه كه كانون تجمع شيعيان شده بود، به اين هدف دست يابند. بدين ترتيب، تبعيد و مراقبت نظامى را كه تجربه پيشين و موفق عباسيان به شمار مى‏رفت، دوباره در دستور كار قرار دادند.
تبعيد امام هادى(عليه‏السلام)
امام از مضمون نامه آگاهى يافته و در نامه‏اى به متوكل، وى را از دشمنى‏ها و كينه توزى و دروغ‏پردازى نويسنده آگاه ساخته بود. متوكل سياستى مزدورانه و دو پهلو در پيش گرفت. او نخست نويسنده نامه را كه از امام سعايت كرده بود، از كار بركنار كرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به كاتب دربار دستور داد تا نامه‏اى به امام بنويسد كه در ظاهر، علاقه متوكل را نسبت به امام بيان مى‏كرد، ولى در واقع، دستور جلب امام از مدينه به سامرا بود. همچنان‏كه يزداد، پزشك مسيحى دربار با آگاهى از احضار امام، انگيزه متوكل را دريافته و گفته بود: «بنابر آنچه شنيده‏ام، هدف خليفه از احضار محمد بن على(عليه‏السلام) به سامرا اين بوده كه مبادا مردم به ويژه چهره‏هاى سرشناس به وى گرايش پيدا كنند و در نتيجه، حكومت از دست آن‏ها خارج شود...».4
متوكل براى كاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامه‏اى محترمانه به ايشان نوشت.5 اما به راستى، نوشتن نامه‏اى با كلماتى محترمانه از كسى چون متوكل كه از هيچ ستمى بر خاندان پيامبر و هر كسى كه كوچك‏ترين ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمى‏كند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهنده هراس شگرفى است كه اين دشمنان خونخوار شيعه از امام داشته‏اند. او هم در مقابل امام از خود فروتنى نشان مى‏دهد و هم خود را «اميرالمؤمنين» مى‏خواند و عنوان حاكميت بر مؤمنين را براى خود محفوظ مى‏دارد. وى به امام مى‏فهماند كه او همچنان حاكميت خاندان پيامبر را نپذيرفته و امام نيز مجبور به اطاعت از وى است. او مدام از تمجيد مقام شامخ امام سخن به ميان مى‏آورد، اما «يحيى بن هرثمه» را براى ركابدارى امام مى‏فرستد، ولى تاريخ از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سيصد سرباز مسلح خبر مى‏دهد.6 آن گونه كه بيان خواهد شد، اين رفتار به جلب خشونت‏آميز و محتاط نظامى بيش‏تر شبيه است تا استقبالى رأفت‏انگيز.
واكنش مردم
وقتى يحيى بن هرثمه براى ابلاغ نامه متوكل و اجراى مقدمات تبعيد نزد امام ايشان آمد. مردم جلوى خانه امام تجمع كردند و فرياد اعتراض و شيون و زارى از نهاد آنان برخاست؛ به گونه‏اى كه يحيى بن هرثمه مى‏گويد: «من تا آن روز چنين شيون و زارى اى نديده بودم و هر چه سعى كردم آن‏ها را آرام كنم، نتوانستم. سوگند خوردم كه درباره او (امام هادى (عليه‏السلام)) قصد و دستور سوئى ندارم، ولى فايده‏اى نداشت. سپس خانه او را تفتيش كردم، ولى در آنجا چيزى جز قرآن، كتاب و چيزهايى مانند آن نيافتم... .»7
رخدادهاى بين راه
امام، در سال 243 ه . ق، از مدينه به سامرا تبعيد شد.8 همان گونه كه پيش بينى مى‏شد، يحيى بن هرثمه درابتداى اين سفر از خود قاطعيت و سخت‏گيرى بسيارى نشان داد. البته، در بين راه كرامت‏هايى از امام و حوادثى رخ داد كه سبب علاقه‏مندى و تغيير رويه او شد. خود او مى‏گويد: «در بين راه دچار تشنگى شديدى شديم؛ به گونه‏اى كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسيديم كه درخت‏ها و نهرهاى بسيارى در آن بود. بدون آن كه كسى را در اطراف آن ببينيم، خود و مركب‏هايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر مى‏توانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اين‏كه مقدارى از آنجا دور شديم، متوجه شديم كه يكى از همراهان، كوزه نقره‏اى خود را جا گذاشته است. فورى باز گشتيم، ولى وقتى به آنجا رسيديم، چيزى جز بيابان خشك و بى آب و علف نديديم.
كوزه را يافته و به سوى كاروان برگشتيم، ولى با كسى هم از آنچه ديده بوديم، چيزى نگفتيم. هنگامى كه خدمت امام رسيديم، بى آنكه چيزى بگويد، با تبسمى فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافته‏ام».9 او كرامت ديگرى از امام مى‏بيند و شگفتى‏اش دوچندان مى‏شود. وى از آن لحظه تشيع را برگزيد و در خدمت امام بود تا از دنيا رفت.10
گفتنى است كه رفتار مهربانانه امام، سبب علاقه‏مندى يكى ديگر از فرماندهان بزرگ متوكل نيز به امام گرديد. وقتى امام به بغداد رسيد و با استقبال گرم مردم بغداد روبه‏رو شد، او همچنان تحت تأثير ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود.11 امام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مى‏كرد كه در ديدارى، طرف مقابل تغيير رويه مى‏داد و به علاقه‏مندان ساحت پاك اهل‏بيت (عليهم‏السلام) مبدّل مى‏گرديد.
تبعيدگاه نظامى
هنگامى كه امام را به سامرا تبعيد كردند، بنا به دستور متوكل و براى تحقير امام، ايشان را در محلى كه «خان صعاليك» نام داشت، و محل تجمع گدايان و بينوايان بود، جاى دادند. «صالح بن سعيد»، با ديدن اقامتگاه حضرت، به ايشان عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا! اين ستم‏كاران در همه امور سعى در خاموش ساختن نور شما دارند كه شما را در چنين محلى كه مكان نشستن گدايان و مستمندان است، جاى داده‏اند». امام در پاسخ او فرمود: «اى پسر سعيد! آيا درك و معرفت تو در اين جايگاه است و گمان مى‏كنى كه اين امر سبب پايين آمدن شأن من مى‏شود؟» سپس براى تسكين او كه از دوستداران خاندان وحى بود و نيز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارك پرده را از جلوى چشمان او كنار زد و به او فرمود: «نگاه كن». صالح بن سعيد مى‏گويد: «باغ‏هايى زيبا و آراسته، نهرهايى جارى و درختانى سرسبز ديدم كه عطرى دل‏نواز از آن‏ها به مشام مى‏رسيد و حور و غلمان بهشتى در آن ديده مى‏شد كه بسيار سبب شگفتى من شد». آن گاه امام به او فرمود: «اى پسر سعيد! ما هر جا باشيم، اين‏ها از آن ماست. حال مى‏بينى كه ما در خان صعاليك نيستيم.»12
امام را پس از يك روز اقامت در خان صعاليك، به خانه‏اى كه در يك اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوكل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبرى بكنند تا بدين وسيله امام را از كنترل شديد خود آگاه و پيش از هر اقدامى، ابتكار عمل را از امام سلب كند. «صقر بن ابى دلف» مى‏گويد: «هنگامى كه خدمت امام رسيدم و وارد حجره ايشان شدم، او را يافتم، در حالى كه بر حصيرى نشسته بود و پيش پايش قبرى كنده بودند. به او سلام كردم. ايشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بيا بنشين. سپس از من پرسيد: براى چه آمده‏اى؟ گفتم: سرورم! آمده‏ام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گريستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نيست براى من ناراحت باشى. فعلاً به من آسيبى نمى‏رسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شكر!»13
كابوس‏هاى متوكل
امام در دوران خلافت متوكل، روزگار بسيار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى كه متوكل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بى‏گاه بدون اجازه از ديوار وارد خانه امام شوند و آن جا را بازرسى كنند. آن‏ها گاه پا را از اين نيز فراتر مى‏گذاشتند و به هتاكى به ساحت مقدس امام مى‏پرداختند. در تاريخ آمده است كه برخى اوقات متوكل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مى‏كرد و به بزم شراب خود فرا مى‏خواند.14
توطئه نافرجام
هربار كه متوكل تلاش مذبوحانه جديدى را براى ترور شخصيتى امام طراحى مى‏كرد، با شكست سختى روبه رو مى‏شد. شكست‏ها و تلاش‏هاى پى در پى و بى‏ثمر متوكل به حدى او را در رسيدن به اغراض پليدش ناكام گذاشته بود كه روزى در جمع درباريان خود فرياد زد: «واى بر شما! كار ابن‏الرضا روزگار مرا سياه كرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش كردم او جرعه‏اى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من هم‏نشين گردد، نشد... .»15
ناكامى و شكست متوكل وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بكشد. از اين رو، دستور قتل او را به «سعيد حاجب» داد. «ابن اورمه» مى‏گويد: «نزد سعيد حاجب رفتم و اين در زمانى بود كه متوكل، اباالحسن (عليه‏السلام) را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعيد رو به من كرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببينى؟ گفتم: سبحان اللّه‏! خدا با چشم ديده نمى‏شود. گفت: منظورم همان كسى است كه شما او را امام مى‏خوانيد. گفتم: مايلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا اين كار را انجام خواهم داد. اينك پيك نزد اوست. وقتى بيرون آمد، داخل شو. هنگامى كه پيك بيرون آمد، وارد اتاقى شدم كه امام در آن زندانى بود. داخل شدم و ديدم كه قبرى جلوى پاى امام كنده‏اند. سلام كردم و بسيار گريستم. امام پرسيد: براى چه گريه مى‏كنى؟ گفتم: براى آنچه مى‏بينم. فرمود: براى اين گريه نكن؛ زيرا آن‏ها به خواسته‏شان نمى‏رسند. دو روز بيشتر طول نخواهد كشيد كه خدا خون او و هوادارش را كه ديدى، خواهد ريخت. به خدا سوگند، دو روز بيشتر نگذشته بود كه متوكل به قتل رسيد.»16
همچنين در اقدامى ديگر، متوكل به چهار تن از دژخيمان خود دستور مى‏دهد كه امام را با شمشيرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگين بود كه سوگند ياد كرد پس از قتل امام پيكر او را بسوزاند. جلادان او كه با شمشيرهاى آخته انتظار امام را مى‏كشيدند، تا بدنش را طعمه شمشير خود سازند. با ديدن وقار و شكوه امام آن چنان تحت تأثير قرار گرفتند كه تصميم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه كردند. هنگامى كه بازگشتند، متوكل از آنان پرسيد: «چرا آنچه را كه امر كرده بودم، انجام نداديد؟» پاسخ دادند: «آن هيبت و شكوهى كه در او ديديم، فراوان‏تر از هراس صد شمشير برهنه بود كه قدرتى در برابر آن نداشتيم؛ به گونه‏اى دل‏هاى ما را آكند كه نتوانستيم آنچه را امر كرده بودى، به انجام رسانيم.»17
به اين ترتيب، بار ديگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.
قتل متوكل، پايانى كوتاه بر توطئه‏ ها
متوكل در كم‏تر از دو دهه خلافت خود، چيزى جز بدرفتارى با شيعيان و قتل و خون‏ريزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و كينه‏اى كه به خاندان پيامبر(صلى‏الله‏عليه‏وآله) و پيروان آنان داشت، گريبان خود او را گرفت. در شبى كه او به قتل رسيد، «عباده مخنّث»، دلقك دربار، مثل هميشه در بزم شراب او مشغول مسخره كردن امامان شيعه بود. او سرش را كه مو نداشت، برهنه كرده و متكايى هم روى شكم خود بسته بود و امام على (عليه‏السلام) را مسخره مى‏كرد و مى‏گفت: «اين مرد طاس و شكم برآمده مى‏خواهد خليفه مسلمانان شود.» متوكل شراب مى‏نوشيد و قهقهه سر مى‏داد. «منتصر»، فرزند او كه به امامان شيعه علاقه‏مند بود، از اين حركت عباده خشمگين شد و او را پنهانى تهديد كرد. [عباده از ادامه كار منصرف شد، متوكل متوجه او گرديد و از او علّت را جويا شد. عباده دليل ادامه ندادن كار خويش را باز گفت.] در اين هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى اميرالمؤمنين! آن كسى كه اين سگ، تقليد او را مى‏كند و اين مردم مى‏خندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مايه افتخار تو. اگر تو مى‏خواهى گوشت او را بخورى (غيبت و بدگويى او كنى)، بخور، ولى اجازه نده كه اين سگ و مانند او از آن بخورند.»
متوكل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقه‏مندى به امام على(عليه‏السلام) دستور داد تا آوازه‏خوانان درباره او و مادرش، شعر زننده‏اى بخوانند. اين بى‏حيايى و بى‏شرمى متوكل سبب شد تا پسرش همان شب تصميم به قتل متوكل بگيرد.18 از اين رو، به همراهى تركان، نقشه قتل او را كشيد و وزيرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.19
جنايت ديوانه‏ وار عباسيان
امام هادى(عليه‏السلام) پس از قتل متوكل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى كرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقايسه با دوران متوكل كاهش يافت، ولى سياست‏هاى كلى دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستاى اسلام زدايى، تغييرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شديد نظامى، روزگار مى‏گذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى(عليه‏السلام) براى ايشان به ثمر رسيد و وى به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» كه در آب يا انار ريخته شده بود،20 مسموم شد. «ابو دعامه» مى‏گويد: «امام در بستر بيمارى بود و من براى عيادت نزد ايشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عيادت من آمدى، برگردن من حقى پيدا كردى و رعايت حق تو بر من واجب است. او در بستر بيمارى آرميده بود و شيعيان به ديدار امام مى‏آمدند. آن حضرت به صورت كتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى كرد تا پس از شهادت او، شيعيان دچار سرگردانى نشوند.»21
پرواز به سوى دوست
امام هادى(عليه‏السلام)، در سوم رجب سال 254 ه . ق، به شهادت رسيد.22 «احمد بن داود» مى‏گويد: «اموال بسيارى را كه خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحويل دادن به اباالحسن مى‏بردم. هنگامى كه رسيدم، مردى كه بر شترى سوار بود، پيش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامه‏اى از سرورتان، ابالحسن هستم كه به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت بر مى‏بندم. پس احتياط كنيد تا دستور فرزندم، حسن(عليه‏السلام) به شما برسد. ما با شنيدن اين خبر بسيار ناراحت شديم و گريستيم، ولى اين خبر را از ديگران كه با ما بودند، مخفى داشتيم... .»23
مراسم تشييع و خاك سپارى
بازتاب خبر شهادت پيشواى شيعيان، قلب ستم‏ديده مردم را جريحه‏دار كرد. شهر يكپارچه در سوگ آموزگارى بلند اختر و پدرى مهربان براى مستمندان و يتيمان نشست.در روز شهادت امام، جماعت بسيارى از بنى هاشم، بنى ابى‏طالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شيون و زارى سراسر خانه را آكنده بود.24 مردم به صورت‏هاى خود سيلى مى‏زدند و گونه‏هاى خود را مى‏خراشيدند.25 بدن مطهر امام هادى(عليه‏السلام) را بر دوش گرفتند و از خانه ايشان بيرون بردند و از جلوى خانه «موسى بن بغا» گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را ديد، تصميم گرفت براى عوام فريبى، بر بدن امام نماز بگزارد. از اين رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمين گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى امام حسن عسكرى(عليه‏السلام) پيش از تشييع بدن مطهر امام(عليه‏السلام) به اتفاق شيعيان بر آن نماز خوانده بود. سپس امام را در يكى از خانه‏هايى كه در آن زندانى بود، به خاك سپردند. ازدحام جمعيت به قدرى بود كه حركت كردن در بين آن همه جمعيت براى امام حسن عسكرى(عليه‏السلام) مشكل بود. در اين هنگام، جوانى مركبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه كردند.26 «ابو هاشم جعفرى» كه از نزديكان امام هادى(عليه‏السلام) بود، نيز قصيده‏اى در رثاى امام خود خواند.27
__________________________
1ـ ائمتنا، ج 2، ص 257.
2ـ نام او در الارشاد، ج 2، ص 435 عبداللّه‏ بن محمد ضبط شده است.
3ـ بحارالانوار، ج 50، ص 209.
4ـ بحارالانوار، ج 50، ص 161.
5ـ الارشاد، ج 2، ص 436.
6ـ همان، ص 142.
7ـ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
8ـ الارشاد، ج 2، ص 438.
9ـ اثبات الوصية، ص 197.
10ـ بحارالانوار، ج 50، ص 142.
11ـ تذكرة الخواص، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
12ـ الارشاد، ج 2، ص 438.
13ـ بحارالانوار، ج 50، ص 194.
14ـ همان، ص 211.
15ـ همان، ص 158.
16ـ همان، ص 195.
17ـ همان، ص 196.
18ـ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 55.
19ـ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 522.
20ـ وفيات الائمه، ص 386.
21ـ بحارالانوار، ج 50، ص 239.
22ـ همان، ص 680.
23ـ وفيات الائمه (عليهم‏السلام)، ص 385.
24ـ منتهى الآمال، ج 2، ص 684.
25ـ وفيات الائمه، ص 386.
26ـ منتهى الآمال، ج 2، ص 683.
27ـ همان
.


نوشته شده در تاريخ سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط سید سجاد


طبق روایات متواتر اسلامی، آن بزرگوار دارای دو غیبت است: غیبت صغری و غیبت كبری و در عصر غیبت صغری رابطه با آن حضرت(ع) توسط نواب خاصشان برقرار می‌شد و در عصر غیبت كبری آن حضرت دارای نواب عام است و صفات ایشان نیز به طو كلی و كامل تعریف شده است.
ولی درباره حضرت مسیح كه بحث غیبت و یا مباحث مشبه مطرح نیست بلكه در تعبیر قرآن كریم آمده است:
و ما قتلوه و ما صلبوه ولكن شبّه لهم... بل رفعه الله إلیه.5
و حال آنكه آنان او را نكشتند و مصلوبش نكردند، ولیكن امر بر آنان مشتبه شد... بلكه خدا او را به سوی خود بالا برد، و خدا توانا و حكیم است.
و در روایات ما بحث نزول حضرت مسیح(ع) است، نه ظهور آن بزرگوار. و این دو تعبیر و عنوان بسیار متفاوت است كه یكی نشانگر غیبت و دیگری نشان‌دهنده عروج و رفع الی الله و نزول مجدد است.
 



ادامه مطلب...

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط سید سجاد


چگونه ممکن است مردم دنیا تسلیم یک جمعیت اندک شوند و از عادات، اخلاق، برنامه‌ها و سنن خود دست بردارند؟ ویژگی یاران اندک امام زمان چیست و چگونه برنامه های امام زمان(عج) عملی می‌شود؟

طبق روایات وقتی حضرت صاحب الامر(ع) ظاهر می‌شوند، نخست 313 نفر از خواص اصحاب آن حضرت در مکه حاضر می‌شوند و وقتی عده اصحاب و اجتماع کنندگان به 10 هزار نفر رسید از مکه خارج می‌شوند.


غلبه آن حضرت و حکومت جهانی اسلام، ممکن است به طور معجزه انجام یابد و ممکن است با فراهم شدن اسباب ظاهری باشد و ممکن است به هر دو نوع واقع شود، چنانکه پیشرفت و غلبه پیامبر(ص) به هر دو نوع بود.


اما به صورت معجزه، محتاج به توضیح نیست که حصول چنین پیروزی برای آن حضرت، به خواست خداوند، امری است ممکن و با بشارت‌های حتمی که در قرآن داده شده، حاصل خواهد شد و خداوند به مصداق آیه:

کم من فئة قليلة غلبت فئة کثيرة باذن الله

چه بسیارند گروه اندکی که به اذن خداوند، بر گروه بسیاری چیرگی می‌یابند(بقره/259)


آن حضرت، اصحابش و عموم بندگان شایسته خدا را بر همه غالب، حاکم، وارث و مالک ارض قرار می‌دهد و از لحاظ اسباب ظاهری هم حصول چنین پیروزی و تشکیل آن حکومت الهی عملی خواهد بود، زیرا آن حضرت در موقعی ظهور می‌کند که اوضاع و احوال اجتماعی و اخلاقی و سیاسی کاملاً مساعد باشد.


در آن موقع همه ملت‌ها از زندگی معنوی و اخلاقی محروم و دشمنی، کینه، ظلم و تجاوز، همه را نسبت به یکدیگر بدبین و از هم جدا ساخته و از اینکه کسی بتواند بدون مدد غیبی جامعه را رهبری کند، همه مأیوس می‌شوند و همه از وضع خود ناراضی و از مکتب‌های مختلف که عرضه می‌شود، ناامید بوده و منتظر تغییر و عوض شدن اوضاع می‌باشند.


در چنین موقعیتی، حضرت مهدی(ع) و اصحابش، با نیروی ایمان و اخلاق حسنه و با نجات بخش‌ترین برنامه‌های عمرانی و اقتصادی و عدالت اجتماعی، قدم به میدان می‌گذارند و آن نهضت الهی و دعوت روحانی را شروع می‌کنند و مردم را به سوی خدا و زندگی برابری و برادری، عدل و امنیت، صفا و وفا، راستی و درستی و نظم صحیح، می‌خوانند و خود و اصحابش، نمونه همه فضایل بشری می‌باشند و با نیروی ایمان و استقامت و پشتکار و همتی که مخصوص مؤمنان ثابت قدم است، هدف و مقصد خود را تعقیب می‌نمایند. معلوم است این جمعیت با آن برنامه‌ها و وضع کار، در آن دنیای پرآشوب و غرق در طوفان گرفتاری‌ها و فشارها، دلها را به خود متوجه نموده و فاتح و پیروز و موفق می‌شوند و هیچ نیروئی نمی‌تواند در برابر آنها مقاومت کند و شاهد این حقیقت، همان ظهور رسول(ص) و پیشرفت سریع دین اسلام است، که یکی از علل ظاهری آن پیروزی‌های پی در پی و درهم شکسته شدن ارتش‌های انبوه دولت شاهنشاهی ایران و امپراطوری روم، فساد اوضاع اجتماعی و اداری ایران و روم بود که مردم این کشورهای پهناور را برای قبول یک دعوت صحیح و حکومتی متکی به مبانی عدالت و مساوات آماده کرده بود.

 


نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط سید سجاد

مرا با عشق خود درگیر کردی           به پایم با غمت زنجیر کردی

بدان دنیای بی تو هیچ باشد            دلم را از زمانه سیر کردی

تو با رفتن به پشت ابر ایّام            غروب جمعه را دلگیر کردی

یا اباصالح ادرکنی . . .

 


نوشته شده در تاريخ جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط سید سجاد

«خلاصه ی صفات مؤمنین»

     مؤمن خداخواه و خداجوست ، نیّت خالص و دل خاشع و تن خاضع دارد . پایش از راه بیرون نرود و بر راه نلغزد . دوستیش بی آلایش و کردارش بی غش باشد . به خود پرداخته ، به دیگران نپردازد و از خود برخود ترسان و دیگران از او در امان باشند . نگاهش بمعرفت ، بهره اش عبرت ، خاموشی او حکمت ، گفتارش حقیقت است . دانایی را با بردباری ، خرد را با پایداری ، گذشت با توانایی و شجاعت با نرمی و مهربانی دارد . هنگام نیکی کردن شادان و از بدی پشیمان و برخود ترسان باشد . پایان کار را بسنجد و در سختی ها پافشاری کند و در هر حال و هر کاری از صبر و صلوة جوید . آماده و مهیّای مرگ باشد و ساز و برگ آن را فراهم سازد . سرمایه عمر را بیهوده نگذراند و در نیکی صرف نماید و سفارش به نیکی نماید . حیائش بر شهوت چیره باشد و گذشتش بر خشم و دوستی برکینه و قناعت بر آز . جامه مانند مردم پوشد ، در میان آنها زندگانی کند و دل به آنها نبندد و در کار بندگی شتاب کند و کار امروز به فردا نیندازد و در دنیا میانه روی کند و از معصیت ، خود را نگاه دارد . زیانش به کسی نرسد . به بد کننده ی برخود نیکی کند و با آنکس که از او بگسلد به پیوندد و محروم کننده را ببخشد . سؤال از کسی نکند و درخواست دیگران را رد نکند . روی نیاز جز به بی نیاز نبرد و نیاز نیازمندان را برآورد . انصاف نخواهد و انصاف دهد . خود را از لغزش نگاه دارد و همیشه مقصر شمارد و از لغزش دیگران درگذرد . دشمن ستمگری و یار ستم کشیدگان باشد . از سردی مردم دلگیر نگردد . تجسس عیوب نکند ، عذر پذیرد و عیب پوشد . از چاپلوسی مردم شاد نگردد . از بدگویی اندوه به خود راه ندهد . با مؤمنین یکدل باشد و در شادی آنها شاد و به گرفتاری آنها اندوهناک گردد ، اگر تواند به همراهی چاره اندیشد و دل آنها را خوش سازد و اگر نتواند از خدا درخواست چاره نماید ، برای آنها خواهد و بر آنها پسندد آنچه بر خود پسندد . از مؤمن قهر نکند و پند در پنهان دهد و نیکی آنها در آشکار و پنهان خواهد . به روی آوردن دنیا خشنود نگردد و از رفتن آن اندوهگین نشود . همّت بلند دارد . به عادات بد خو نکند . لغزش را تکرار نکند . تا نپرسند نگوید و چون گوید کم و سنجیده گوید . کردارش گواه گفتارش باشد . از تدبیر زندگانی فروگذار نکند . از فریب و درویی و دروغ برکنار باشد و خود را بزرگ نشمارد و دیگران را پست نبیند .کسی را سرزنش نکند و با مردم نستیزد و با زنان کم نشیند ، ولی با آنها مهربان باشد و دلشان خوش دارد . دل همسایه را به دست آرد . صدا را بلند نکند . سخن چینی نزد کسان ننماید . در اصلاح بکوشد . در حکم از درستی نگذرد . ستم روا ندارد . در خنده پرده ی حیا ندرد . در کارها شتاب نکند . نام مردم به بدی نبرد . حفظ الغیب همه نماید . دشنام ندهد . دوست دانا گزیند و از یار بد بپرهیزد . یاور ستمزدگان و یار آوارگان و ناتوانان باشد . با درویشان نشیند و خشنودی مردم را با بر خشنودی خدا نگزیند و به مال و جان و اندام در همراهی کوتاهی نکند . او را که خاندند بپزیرد و بر دوستان به دیدار سلام کند . در کار مشورت نماید . در مشورت خیانت نکند . رشوت نگیرد ، گرچه حق الزّحمه و حق الجعاله که ناروا نیست ستاند .

     اگرچه دقت در این مضامین با سنجیدن خود و کردارمان ناامیدی آورد ولی کَرَم خدا بی پایان و فضلش فراوان است . نباید دست از طلب داشت ، آنچه به تمام نتوان دریافت همه اش را نتوان گذاشت :

گرچه وصالش نه به کوشش دهند               در طلبش آنچه توانی بکوش

     باید کوشید و این صفات را میزان ساخته ، کردار را بر آن سنجید و خود را گناهکار و تبه روزگار دیده و با نیاز از درگاه بی نیاز پوزش خواست :

بنده همان به که ز تقصیر خویش               عذر به درگاه خدای آورد

ورنه ، سزاوار خداوندی اش                  کس نتواند که به جای آورد

     امید که به همه ی دوستان حال بندگی و نیازمندی بخشد و به آنچه پسند مولاست موفق دارد .

 

« از رساله ی شریفه ی پند صالح »


نوشته شده در تاريخ جمعه 6 ارديبهشت 1392برچسب:, توسط سید سجاد