لیلة الرغائب اولین شب جمعه ماه رجب است و در وصفش فضیلت های بسیاری را برشماردند.گویند در این شب درهای رحمت الهی به سوی زمینیان گشوده شده است و عرشیان همه آماده اند تا در بزم دعا و نیایش زمینیان حضور یابند.
پیامبر اكرم(صلی الله علیه و آله) فرمود: ماه رجب، ماه استغفار امت من است. پس در این ماه بسیار طلب آمرزش كنید كه خدا آمرزنده و مهربان است.

پیامبر اكرم( صلی الله علیه و آله) در فضیلت این نماز می فرماید: كسی كه این نماز را بخواند، شب اول قبرش خدای متعال ثواب این نماز را با زیباترین صورت و با روی گشاده و درخشان و با زبان فصیح به سویش می فرستد. پس او به آن فرد میگوید: ای حبیب من، بشارت بر تو باد كه از هر شدت و سختی نجات یافتی.
میّت میپرسد تو كیستی؟ به خدا سوگند كه من صورتی زیباتر از تو ندیدهام و كلامی شیرین تر از كلام تو نشنیدهام و بویی، بهتر از بوی تو نبوئیدهام. آن زیباروی پاسخ میدهد: من ثواب آن نمازی هستم كه در فلان شب از فلان ماه از فلان سال به جا آوردی. امشب به نزد تو آمدهام تا حق تو را ادا كنم و مونس تنهایی تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود و قیامت بر پا شود، من سایه بر سر تو خواهم افكند.
گویند آن گاه که قیامت بر پا شود منادی الهی فریاد میزند أین الرجبیون؟ کجایند آنان که ماه رجب را گرامی داشتند و از آن بهرهها بردند از آن انبوه جمعیت، گروهی برخیزند که نور جمالشان محشر را روشن کند بر سر آنان تاجهای شاهی که مرصع به در و یاقوت است قرار دارد و در طرف راست هر نفر از آنان هزار فرشته و در سمت چپ نیز هزار فرشته به او کرامت و تعظیم الهی را تبریک گویند؛ از جانب الهی ندا آید:
بندگانم و کنیزانم به عزت و جلالم سوگند، شما را جایگاه و مقام گرامی و عطایای فراوان دهم و شما را در جایی جای دهم که از زیر آن نهرها جاری است و شما در آن جاوید خواهید بود زیرا شما داوطلبانه برای من در ماهی که من بزرگش داشتم روزه گرفتید پس خطاب به فرشتگان فرماید: فرشتگان من بندگان و کنیزان من را به بهشت داخل کنید در اینجا امام فرمودند این پاداش برای کسانی است که یک روز از اول یا وسط یا آخر ماه رجب را روزه بدارند.
پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز در بیان عظمت و اهمیت ماه رجب میفرمایند: خداوند متعال در آسمان هفتم فرشتهای به نام داعی قرار داده است هرگاه ماه رجب فرا رسد آن فرشته دعوت کننده هر شب تا به صبح گوید: خوشا به حال کسانی که به ذکر الهی مشغولند خوشا به حال کسانی که با میل و رغبت تمام رو به سوی درگاه خدا آرند و خداوند میفرماید: من همنشین کسی هستم که با من همنشین باشد و مطیع کسی هستم که فرمان مرا ببرد و آمرزندهام کس را که از من طلب آمرزش کند این ماه رجب ماه من، بنده هم بنده من و رحمت هم از آن من است. هر کس مرا در این ماه بخواند پاسخ مثبت دهم و هر کس از من چیزی بخواهد به او عطا کنم و هر کس از من هدایت جوید هدایتش کنم و من این ماه را وسیله ارتباط بین خود و بندگانم قرار دادهام پس هر کس به آن چنگ زند به من میرسد.
امام هادى(عليه السلام) از تبعيد تا شهادت
دوران امامت امام هادى(عليهالسلام) بيش از 33 سال به طول انجاميد كه حدود سيزده سال آن را در مدينه سپرى كرد.

دراين مدت، گروههاى بسيارى از شهرهاى شيعه نشين ايران، عراق و مصر براى بهرهگيرى از محضر امام به سوى مدينه آمدند.1 امام در اين شهر چنان موقعيت و محبوبيتى بين مردم يافت كه دولتمردان عباسى، به شدت از اين وضع احساس خطر مىكردند. براى نمونه، بُرَيحه عباسى2 در نامهاى به متوكل نوشت: «اگر تسلط بر حرمين شريفين را مىخواهى، علىبن محمد(عليهالسلام) را از اين شهر بيرون كن؛ زيرا او مردم را به سوى خود فرا خوانده و عده بسيارى نيز دعوتش را پذيرفتهاند... .»3
عباسيان كه هراس بسيارى از رهبرى شيعه و خطر حركت شيعيان برضد خود داشتند، به اين نتيجه رسيدند كه با دور كردن امام به عنوان قطب و محور تشيع از مدينه كه كانون تجمع شيعيان شده بود، به اين هدف دست يابند. بدين ترتيب، تبعيد و مراقبت نظامى را كه تجربه پيشين و موفق عباسيان به شمار مىرفت، دوباره در دستور كار قرار دادند.
تبعيد امام هادى(عليهالسلام)
امام از مضمون نامه آگاهى يافته و در نامهاى به متوكل، وى را از دشمنىها و كينه توزى و دروغپردازى نويسنده آگاه ساخته بود. متوكل سياستى مزدورانه و دو پهلو در پيش گرفت. او نخست نويسنده نامه را كه از امام سعايت كرده بود، از كار بركنار كرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به كاتب دربار دستور داد تا نامهاى به امام بنويسد كه در ظاهر، علاقه متوكل را نسبت به امام بيان مىكرد، ولى در واقع، دستور جلب امام از مدينه به سامرا بود. همچنانكه يزداد، پزشك مسيحى دربار با آگاهى از احضار امام، انگيزه متوكل را دريافته و گفته بود: «بنابر آنچه شنيدهام، هدف خليفه از احضار محمد بن على(عليهالسلام) به سامرا اين بوده كه مبادا مردم به ويژه چهرههاى سرشناس به وى گرايش پيدا كنند و در نتيجه، حكومت از دست آنها خارج شود...».4
متوكل براى كاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامهاى محترمانه به ايشان نوشت.5 اما به راستى، نوشتن نامهاى با كلماتى محترمانه از كسى چون متوكل كه از هيچ ستمى بر خاندان پيامبر و هر كسى كه كوچكترين ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمىكند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهنده هراس شگرفى است كه اين دشمنان خونخوار شيعه از امام داشتهاند. او هم در مقابل امام از خود فروتنى نشان مىدهد و هم خود را «اميرالمؤمنين» مىخواند و عنوان حاكميت بر مؤمنين را براى خود محفوظ مىدارد. وى به امام مىفهماند كه او همچنان حاكميت خاندان پيامبر را نپذيرفته و امام نيز مجبور به اطاعت از وى است. او مدام از تمجيد مقام شامخ امام سخن به ميان مىآورد، اما «يحيى بن هرثمه» را براى ركابدارى امام مىفرستد، ولى تاريخ از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سيصد سرباز مسلح خبر مىدهد.6 آن گونه كه بيان خواهد شد، اين رفتار به جلب خشونتآميز و محتاط نظامى بيشتر شبيه است تا استقبالى رأفتانگيز.
واكنش مردم
وقتى يحيى بن هرثمه براى ابلاغ نامه متوكل و اجراى مقدمات تبعيد نزد امام ايشان آمد. مردم جلوى خانه امام تجمع كردند و فرياد اعتراض و شيون و زارى از نهاد آنان برخاست؛ به گونهاى كه يحيى بن هرثمه مىگويد: «من تا آن روز چنين شيون و زارى اى نديده بودم و هر چه سعى كردم آنها را آرام كنم، نتوانستم. سوگند خوردم كه درباره او (امام هادى (عليهالسلام)) قصد و دستور سوئى ندارم، ولى فايدهاى نداشت. سپس خانه او را تفتيش كردم، ولى در آنجا چيزى جز قرآن، كتاب و چيزهايى مانند آن نيافتم... .»7
رخدادهاى بين راه
امام، در سال 243 ه . ق، از مدينه به سامرا تبعيد شد.8 همان گونه كه پيش بينى مىشد، يحيى بن هرثمه درابتداى اين سفر از خود قاطعيت و سختگيرى بسيارى نشان داد. البته، در بين راه كرامتهايى از امام و حوادثى رخ داد كه سبب علاقهمندى و تغيير رويه او شد. خود او مىگويد: «در بين راه دچار تشنگى شديدى شديم؛ به گونهاى كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسيديم كه درختها و نهرهاى بسيارى در آن بود. بدون آن كه كسى را در اطراف آن ببينيم، خود و مركبهايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر مىتوانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اينكه مقدارى از آنجا دور شديم، متوجه شديم كه يكى از همراهان، كوزه نقرهاى خود را جا گذاشته است. فورى باز گشتيم، ولى وقتى به آنجا رسيديم، چيزى جز بيابان خشك و بى آب و علف نديديم.
كوزه را يافته و به سوى كاروان برگشتيم، ولى با كسى هم از آنچه ديده بوديم، چيزى نگفتيم. هنگامى كه خدمت امام رسيديم، بى آنكه چيزى بگويد، با تبسمى فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافتهام».9 او كرامت ديگرى از امام مىبيند و شگفتىاش دوچندان مىشود. وى از آن لحظه تشيع را برگزيد و در خدمت امام بود تا از دنيا رفت.10
گفتنى است كه رفتار مهربانانه امام، سبب علاقهمندى يكى ديگر از فرماندهان بزرگ متوكل نيز به امام گرديد. وقتى امام به بغداد رسيد و با استقبال گرم مردم بغداد روبهرو شد، او همچنان تحت تأثير ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود.11 امام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مىكرد كه در ديدارى، طرف مقابل تغيير رويه مىداد و به علاقهمندان ساحت پاك اهلبيت (عليهمالسلام) مبدّل مىگرديد.
تبعيدگاه نظامى
هنگامى كه امام را به سامرا تبعيد كردند، بنا به دستور متوكل و براى تحقير امام، ايشان را در محلى كه «خان صعاليك» نام داشت، و محل تجمع گدايان و بينوايان بود، جاى دادند. «صالح بن سعيد»، با ديدن اقامتگاه حضرت، به ايشان عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا! اين ستمكاران در همه امور سعى در خاموش ساختن نور شما دارند كه شما را در چنين محلى كه مكان نشستن گدايان و مستمندان است، جاى دادهاند». امام در پاسخ او فرمود: «اى پسر سعيد! آيا درك و معرفت تو در اين جايگاه است و گمان مىكنى كه اين امر سبب پايين آمدن شأن من مىشود؟» سپس براى تسكين او كه از دوستداران خاندان وحى بود و نيز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارك پرده را از جلوى چشمان او كنار زد و به او فرمود: «نگاه كن». صالح بن سعيد مىگويد: «باغهايى زيبا و آراسته، نهرهايى جارى و درختانى سرسبز ديدم كه عطرى دلنواز از آنها به مشام مىرسيد و حور و غلمان بهشتى در آن ديده مىشد كه بسيار سبب شگفتى من شد». آن گاه امام به او فرمود: «اى پسر سعيد! ما هر جا باشيم، اينها از آن ماست. حال مىبينى كه ما در خان صعاليك نيستيم.»12
امام را پس از يك روز اقامت در خان صعاليك، به خانهاى كه در يك اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوكل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبرى بكنند تا بدين وسيله امام را از كنترل شديد خود آگاه و پيش از هر اقدامى، ابتكار عمل را از امام سلب كند. «صقر بن ابى دلف» مىگويد: «هنگامى كه خدمت امام رسيدم و وارد حجره ايشان شدم، او را يافتم، در حالى كه بر حصيرى نشسته بود و پيش پايش قبرى كنده بودند. به او سلام كردم. ايشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بيا بنشين. سپس از من پرسيد: براى چه آمدهاى؟ گفتم: سرورم! آمدهام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گريستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نيست براى من ناراحت باشى. فعلاً به من آسيبى نمىرسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شكر!»13
كابوسهاى متوكل
امام در دوران خلافت متوكل، روزگار بسيار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى كه متوكل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بىگاه بدون اجازه از ديوار وارد خانه امام شوند و آن جا را بازرسى كنند. آنها گاه پا را از اين نيز فراتر مىگذاشتند و به هتاكى به ساحت مقدس امام مىپرداختند. در تاريخ آمده است كه برخى اوقات متوكل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مىكرد و به بزم شراب خود فرا مىخواند.14
توطئه نافرجام
هربار كه متوكل تلاش مذبوحانه جديدى را براى ترور شخصيتى امام طراحى مىكرد، با شكست سختى روبه رو مىشد. شكستها و تلاشهاى پى در پى و بىثمر متوكل به حدى او را در رسيدن به اغراض پليدش ناكام گذاشته بود كه روزى در جمع درباريان خود فرياد زد: «واى بر شما! كار ابنالرضا روزگار مرا سياه كرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش كردم او جرعهاى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشين گردد، نشد... .»15
ناكامى و شكست متوكل وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بكشد. از اين رو، دستور قتل او را به «سعيد حاجب» داد. «ابن اورمه» مىگويد: «نزد سعيد حاجب رفتم و اين در زمانى بود كه متوكل، اباالحسن (عليهالسلام) را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعيد رو به من كرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببينى؟ گفتم: سبحان اللّه! خدا با چشم ديده نمىشود. گفت: منظورم همان كسى است كه شما او را امام مىخوانيد. گفتم: مايلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا اين كار را انجام خواهم داد. اينك پيك نزد اوست. وقتى بيرون آمد، داخل شو. هنگامى كه پيك بيرون آمد، وارد اتاقى شدم كه امام در آن زندانى بود. داخل شدم و ديدم كه قبرى جلوى پاى امام كندهاند. سلام كردم و بسيار گريستم. امام پرسيد: براى چه گريه مىكنى؟ گفتم: براى آنچه مىبينم. فرمود: براى اين گريه نكن؛ زيرا آنها به خواستهشان نمىرسند. دو روز بيشتر طول نخواهد كشيد كه خدا خون او و هوادارش را كه ديدى، خواهد ريخت. به خدا سوگند، دو روز بيشتر نگذشته بود كه متوكل به قتل رسيد.»16
همچنين در اقدامى ديگر، متوكل به چهار تن از دژخيمان خود دستور مىدهد كه امام را با شمشيرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگين بود كه سوگند ياد كرد پس از قتل امام پيكر او را بسوزاند. جلادان او كه با شمشيرهاى آخته انتظار امام را مىكشيدند، تا بدنش را طعمه شمشير خود سازند. با ديدن وقار و شكوه امام آن چنان تحت تأثير قرار گرفتند كه تصميم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه كردند. هنگامى كه بازگشتند، متوكل از آنان پرسيد: «چرا آنچه را كه امر كرده بودم، انجام نداديد؟» پاسخ دادند: «آن هيبت و شكوهى كه در او ديديم، فراوانتر از هراس صد شمشير برهنه بود كه قدرتى در برابر آن نداشتيم؛ به گونهاى دلهاى ما را آكند كه نتوانستيم آنچه را امر كرده بودى، به انجام رسانيم.»17
به اين ترتيب، بار ديگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.
قتل متوكل، پايانى كوتاه بر توطئه ها
متوكل در كمتر از دو دهه خلافت خود، چيزى جز بدرفتارى با شيعيان و قتل و خونريزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و كينهاى كه به خاندان پيامبر(صلىاللهعليهوآله) و پيروان آنان داشت، گريبان خود او را گرفت. در شبى كه او به قتل رسيد، «عباده مخنّث»، دلقك دربار، مثل هميشه در بزم شراب او مشغول مسخره كردن امامان شيعه بود. او سرش را كه مو نداشت، برهنه كرده و متكايى هم روى شكم خود بسته بود و امام على (عليهالسلام) را مسخره مىكرد و مىگفت: «اين مرد طاس و شكم برآمده مىخواهد خليفه مسلمانان شود.» متوكل شراب مىنوشيد و قهقهه سر مىداد. «منتصر»، فرزند او كه به امامان شيعه علاقهمند بود، از اين حركت عباده خشمگين شد و او را پنهانى تهديد كرد. [عباده از ادامه كار منصرف شد، متوكل متوجه او گرديد و از او علّت را جويا شد. عباده دليل ادامه ندادن كار خويش را باز گفت.] در اين هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى اميرالمؤمنين! آن كسى كه اين سگ، تقليد او را مىكند و اين مردم مىخندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مايه افتخار تو. اگر تو مىخواهى گوشت او را بخورى (غيبت و بدگويى او كنى)، بخور، ولى اجازه نده كه اين سگ و مانند او از آن بخورند.»
متوكل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقهمندى به امام على(عليهالسلام) دستور داد تا آوازهخوانان درباره او و مادرش، شعر زنندهاى بخوانند. اين بىحيايى و بىشرمى متوكل سبب شد تا پسرش همان شب تصميم به قتل متوكل بگيرد.18 از اين رو، به همراهى تركان، نقشه قتل او را كشيد و وزيرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.19
جنايت ديوانه وار عباسيان
امام هادى(عليهالسلام) پس از قتل متوكل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى كرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقايسه با دوران متوكل كاهش يافت، ولى سياستهاى كلى دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستاى اسلام زدايى، تغييرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شديد نظامى، روزگار مىگذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى(عليهالسلام) براى ايشان به ثمر رسيد و وى به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» كه در آب يا انار ريخته شده بود،20 مسموم شد. «ابو دعامه» مىگويد: «امام در بستر بيمارى بود و من براى عيادت نزد ايشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عيادت من آمدى، برگردن من حقى پيدا كردى و رعايت حق تو بر من واجب است. او در بستر بيمارى آرميده بود و شيعيان به ديدار امام مىآمدند. آن حضرت به صورت كتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى كرد تا پس از شهادت او، شيعيان دچار سرگردانى نشوند.»21
پرواز به سوى دوست
امام هادى(عليهالسلام)، در سوم رجب سال 254 ه . ق، به شهادت رسيد.22 «احمد بن داود» مىگويد: «اموال بسيارى را كه خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحويل دادن به اباالحسن مىبردم. هنگامى كه رسيدم، مردى كه بر شترى سوار بود، پيش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامهاى از سرورتان، ابالحسن هستم كه به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت بر مىبندم. پس احتياط كنيد تا دستور فرزندم، حسن(عليهالسلام) به شما برسد. ما با شنيدن اين خبر بسيار ناراحت شديم و گريستيم، ولى اين خبر را از ديگران كه با ما بودند، مخفى داشتيم... .»23
مراسم تشييع و خاك سپارى
بازتاب خبر شهادت پيشواى شيعيان، قلب ستمديده مردم را جريحهدار كرد. شهر يكپارچه در سوگ آموزگارى بلند اختر و پدرى مهربان براى مستمندان و يتيمان نشست.در روز شهادت امام، جماعت بسيارى از بنى هاشم، بنى ابىطالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شيون و زارى سراسر خانه را آكنده بود.24 مردم به صورتهاى خود سيلى مىزدند و گونههاى خود را مىخراشيدند.25 بدن مطهر امام هادى(عليهالسلام) را بر دوش گرفتند و از خانه ايشان بيرون بردند و از جلوى خانه «موسى بن بغا» گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را ديد، تصميم گرفت براى عوام فريبى، بر بدن امام نماز بگزارد. از اين رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمين گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى امام حسن عسكرى(عليهالسلام) پيش از تشييع بدن مطهر امام(عليهالسلام) به اتفاق شيعيان بر آن نماز خوانده بود. سپس امام را در يكى از خانههايى كه در آن زندانى بود، به خاك سپردند. ازدحام جمعيت به قدرى بود كه حركت كردن در بين آن همه جمعيت براى امام حسن عسكرى(عليهالسلام) مشكل بود. در اين هنگام، جوانى مركبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه كردند.26 «ابو هاشم جعفرى» كه از نزديكان امام هادى(عليهالسلام) بود، نيز قصيدهاى در رثاى امام خود خواند.27
__________________________
1ـ ائمتنا، ج 2، ص 257.
2ـ نام او در الارشاد، ج 2، ص 435 عبداللّه بن محمد ضبط شده است.
3ـ بحارالانوار، ج 50، ص 209.
4ـ بحارالانوار، ج 50، ص 161.
5ـ الارشاد، ج 2، ص 436.
6ـ همان، ص 142.
7ـ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
8ـ الارشاد، ج 2، ص 438.
9ـ اثبات الوصية، ص 197.
10ـ بحارالانوار، ج 50، ص 142.
11ـ تذكرة الخواص، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
12ـ الارشاد، ج 2، ص 438.
13ـ بحارالانوار، ج 50، ص 194.
14ـ همان، ص 211.
15ـ همان، ص 158.
16ـ همان، ص 195.
17ـ همان، ص 196.
18ـ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 55.
19ـ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 522.
20ـ وفيات الائمه، ص 386.
21ـ بحارالانوار، ج 50، ص 239.
22ـ همان، ص 680.
23ـ وفيات الائمه (عليهمالسلام)، ص 385.
24ـ منتهى الآمال، ج 2، ص 684.
25ـ وفيات الائمه، ص 386.
26ـ منتهى الآمال، ج 2، ص 683.
27ـ همان.
![]() |
طبق روایات متواتر اسلامی، آن بزرگوار دارای دو غیبت است: غیبت صغری و غیبت كبری و در عصر غیبت صغری رابطه با آن حضرت(ع) توسط نواب خاصشان برقرار میشد و در عصر غیبت كبری آن حضرت دارای نواب عام است و صفات ایشان نیز به طو كلی و كامل تعریف شده است. |
ادامه مطلب...
![]() |
چگونه ممکن است مردم دنیا تسلیم یک جمعیت اندک شوند و از عادات، اخلاق، برنامهها و سنن خود دست بردارند؟ ویژگی یاران اندک امام زمان چیست و چگونه برنامه های امام زمان(عج) عملی میشود؟ طبق روایات وقتی حضرت صاحب الامر(ع) ظاهر میشوند، نخست 313 نفر از خواص اصحاب آن حضرت در مکه حاضر میشوند و وقتی عده اصحاب و اجتماع کنندگان به 10 هزار نفر رسید از مکه خارج میشوند.
کم من فئة قليلة غلبت فئة کثيرة باذن اللهچه بسیارند گروه اندکی که به اذن خداوند، بر گروه بسیاری چیرگی مییابند(بقره/259)
|
مرا با عشق خود درگیر کردی به پایم با غمت زنجیر کردی
بدان دنیای بی تو هیچ باشد دلم را از زمانه سیر کردی
تو با رفتن به پشت ابر ایّام غروب جمعه را دلگیر کردی
یا اباصالح ادرکنی . . .
«خلاصه ی صفات مؤمنین»
مؤمن خداخواه و خداجوست ، نیّت خالص و دل خاشع و تن خاضع دارد . پایش از راه بیرون نرود و بر راه نلغزد . دوستیش بی آلایش و کردارش بی غش باشد . به خود پرداخته ، به دیگران نپردازد و از خود برخود ترسان و دیگران از او در امان باشند . نگاهش بمعرفت ، بهره اش عبرت ، خاموشی او حکمت ، گفتارش حقیقت است . دانایی را با بردباری ، خرد را با پایداری ، گذشت با توانایی و شجاعت با نرمی و مهربانی دارد . هنگام نیکی کردن شادان و از بدی پشیمان و برخود ترسان باشد . پایان کار را بسنجد و در سختی ها پافشاری کند و در هر حال و هر کاری از صبر و صلوة جوید . آماده و مهیّای مرگ باشد و ساز و برگ آن را فراهم سازد . سرمایه عمر را بیهوده نگذراند و در نیکی صرف نماید و سفارش به نیکی نماید . حیائش بر شهوت چیره باشد و گذشتش بر خشم و دوستی برکینه و قناعت بر آز . جامه مانند مردم پوشد ، در میان آنها زندگانی کند و دل به آنها نبندد و در کار بندگی شتاب کند و کار امروز به فردا نیندازد و در دنیا میانه روی کند و از معصیت ، خود را نگاه دارد . زیانش به کسی نرسد . به بد کننده ی برخود نیکی کند و با آنکس که از او بگسلد به پیوندد و محروم کننده را ببخشد . سؤال از کسی نکند و درخواست دیگران را رد نکند . روی نیاز جز به بی نیاز نبرد و نیاز نیازمندان را برآورد . انصاف نخواهد و انصاف دهد . خود را از لغزش نگاه دارد و همیشه مقصر شمارد و از لغزش دیگران درگذرد . دشمن ستمگری و یار ستم کشیدگان باشد . از سردی مردم دلگیر نگردد . تجسس عیوب نکند ، عذر پذیرد و عیب پوشد . از چاپلوسی مردم شاد نگردد . از بدگویی اندوه به خود راه ندهد . با مؤمنین یکدل باشد و در شادی آنها شاد و به گرفتاری آنها اندوهناک گردد ، اگر تواند به همراهی چاره اندیشد و دل آنها را خوش سازد و اگر نتواند از خدا درخواست چاره نماید ، برای آنها خواهد و بر آنها پسندد آنچه بر خود پسندد . از مؤمن قهر نکند و پند در پنهان دهد و نیکی آنها در آشکار و پنهان خواهد . به روی آوردن دنیا خشنود نگردد و از رفتن آن اندوهگین نشود . همّت بلند دارد . به عادات بد خو نکند . لغزش را تکرار نکند . تا نپرسند نگوید و چون گوید کم و سنجیده گوید . کردارش گواه گفتارش باشد . از تدبیر زندگانی فروگذار نکند . از فریب و درویی و دروغ برکنار باشد و خود را بزرگ نشمارد و دیگران را پست نبیند .کسی را سرزنش نکند و با مردم نستیزد و با زنان کم نشیند ، ولی با آنها مهربان باشد و دلشان خوش دارد . دل همسایه را به دست آرد . صدا را بلند نکند . سخن چینی نزد کسان ننماید . در اصلاح بکوشد . در حکم از درستی نگذرد . ستم روا ندارد . در خنده پرده ی حیا ندرد . در کارها شتاب نکند . نام مردم به بدی نبرد . حفظ الغیب همه نماید . دشنام ندهد . دوست دانا گزیند و از یار بد بپرهیزد . یاور ستمزدگان و یار آوارگان و ناتوانان باشد . با درویشان نشیند و خشنودی مردم را با بر خشنودی خدا نگزیند و به مال و جان و اندام در همراهی کوتاهی نکند . او را که خاندند بپزیرد و بر دوستان به دیدار سلام کند . در کار مشورت نماید . در مشورت خیانت نکند . رشوت نگیرد ، گرچه حق الزّحمه و حق الجعاله که ناروا نیست ستاند .
اگرچه دقت در این مضامین با سنجیدن خود و کردارمان ناامیدی آورد ولی کَرَم خدا بی پایان و فضلش فراوان است . نباید دست از طلب داشت ، آنچه به تمام نتوان دریافت همه اش را نتوان گذاشت :
گرچه وصالش نه به کوشش دهند در طلبش آنچه توانی بکوش
باید کوشید و این صفات را میزان ساخته ، کردار را بر آن سنجید و خود را گناهکار و تبه روزگار دیده و با نیاز از درگاه بی نیاز پوزش خواست :
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ورنه ، سزاوار خداوندی اش کس نتواند که به جای آورد
امید که به همه ی دوستان حال بندگی و نیازمندی بخشد و به آنچه پسند مولاست موفق دارد .
« از رساله ی شریفه ی پند صالح »